شهید سیدعلیاکبر علوی - بندرگز
شهید سیدعلیاکبر علوی
نام پدر: سیدبابا
تاریخ تولد: ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۲۱ فروردین ۱۳۶۲
محل تولد: بندرگز، استونآباد
طول مدت حیات: ۱۹ سال
محل شهادت: شرهانی
• شهید سیدعلیاکبر علوی، سال ۱۳۴۳ با آمدنش در خانواده، بساط سبزه و شادی بر اهل خانه گسترده شد. وی از طبقه مستضعف جامعه بود. عشق به اهل بیت و امام حسین (ع) موجب شد تا پدرش سیدبابا، نام «علیاکبر» بر او بنهد. در فضای خانه علاقه و پیروی از آن بزرگواران به نحو احسن دیده میشد. او در روستای «استونآباد» از توابع بخش بندرگز، پای به جهان خاکی نهاد. والدینش همواره از ژرفای جان، خیر و سعادت برایش آرزو میکردند. از کودکی ارادت به ائمه اطهار (ع) در اعماق وجودش جای گرفت. درس صداقت و درستی را از پدر آموخت و پدرش وضع مالی مناسبی نداشت. او در کوره آجرپزی کار میکرد و گاهی نیز به کار کشاورزی میپرداخت. بههمین دلیل، شهید علوی از همان ابتدا طعم تلخ محرومیت را چشیده بود. پدر علیاکبر نقل میکند:
«وقتی که علیاکبر ۵ ساله بود به بیماری سختی دچار شد بهطوریکه پزشکان از درمانش ناامید شدند، بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد و به درگاه خداوند متعال دعا کردم و از خدا خواستم، اگر فرزندم شفا یافت او را نذر آقا امام زمان (عج) میکنم. همین که نیت نمودم فرزندم از من آب طلب نمود و به لطف خدای منان بهبود یافت.» وی همچنین میگوید: «در یکی از روزها که شهید ۶ ساله بود، مشغول کار کشاورزی بودم. فرزندم زیر درختی نشسته بود یک دفعه متوجه شدم ماری در دست سیدعلیاکبر است و او همینطور فریاد میزند. با سرعت به طرفش دویدم و او را از چنگال مار آزاد کردم. به لطف خداوند بزرگ مار به او آسیبی نرساند. خدای مهربان خواست که باقی بماند و جان خود را فدای اسلام کند.»
تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش و دوره راهنمایی را در روستای «گز غربی» با موفقیت به پایان رساند. در همین ایام بود که طوفان انقلاب اسلامی وزیدن گرفت و فعالیتهای سیاسی او آغاز گردید. بههمین دلیل، چندینبار مورد ضرب و شتم ماموران رژیم طاغوت قرار گرفت. پس از مدتی بهعلت علاقه شهید و پدرش به علوم دینی، وارد حوزه علمیه نوکنده و سپس بندرگز شد و از محضر استادان ارزشمندی همچون آیتالله نصیری (ره) بهره برد و بعد از آن به حوزه علمیه گرگان منتقل شد. او علاقه فراوانی به شهید آیتالله دکتر بهشتی داشت و در فقدانش بسیار گریست. شهید علوی در سال ۱۳۶۰ش لباس مقدس روحانیت را بر تن کرد تا بدینطریق بتواند رسالت خویش را بر همگان ابلاغ نماید. سال ۱۳۶۲ش به جبهه اعزام شد، چرا که نمیتوانست در مقابل هجوم دشمنی بعثی و ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام امت (ره) ساکت بنشیند. سرانجام در تاریخ بیست و یکم فروردینماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی طی عملیات «والفجر ۱» در منطقه «شرهانی» با اصابت ترکش خمپاره در سن نوزده سالگی شربت شهادت نوشید.
فرازهایی از وصیتنامه شهید:
«... راهمان، راه امام حسین (ع) میباشد و ما باید این راه را ادامه دهیم. باید چنان صبور و شکیبا باشید همچون حسین (ع) پدر علیاکبر و همچون علیاکبرها که ناکام به شهادت رسیدند. من که از علیاکبر حسین (ع) بالاتر نیستم. مادر اگر من برنگشتم، مبادا بر جنازهام گریه کنی، مبادا در میان مردم گریه کنی، بهجای لباس عزا پوشیدن لباس شادی بپوشید، مادر انگار داری مرا داماد میکنی. مبادا برای من ناراحت باشید، میخواهید بگریید برای حسین (ع) بگریید. امام را دعا کنید و هیجوقت و با هیچ قیمتی دست از امام برندارید و در خط امام باشید. وقتی که میخواهم به جبهه بروم انگار سبک میشوم و از شوق پرواز میکنم، چرا؟ برای اینکه میدانم میخواهم با کفار بجنگم، میدانید که همه ما باید بمیریم، پس چه بهتر که در جبهه اسلام شهید بشویم. جهانخواران بدانند تا ما جوانان ایران هستیم، نمیگذاریم شما اسلام را شکست بدهید، ما با خون خودمان اسلام را یاری میکنیم. جانم فدای اسلام، امام و روحانیت مبارز باد. اگر بکوشم اجر شهید خواهم داشت و اگر کشته شدم، شهید خواهم بود...»